کد مطلب:161818 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

جریان رفتن اهل البیت به کربلا
مثال دویم سید جلیل علی بن طاوس در اواخر كتاب «لهوف» فرموده:

و لما رجع نساء الحسین علیه السلام و عیاله من الشام و بلغو العراق قالوا للدلیل مربنا علی طریق كربلا. فوصلوا الی موضع المصرع فوجدوا جابرین عبدالله الانصاری رحمه الله و جماعة من بنی هاشم و رجالا من آل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قد وردوا لزیارة قبر الحسین علیه السلام فوافوا فی وقت واحد و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم و اقاموا الماتم المقرحة للاكباد.


و اجتمع الیهم نساء ذلك السواد فاقاموا علی ذلك ایاما. [1] .

و مختصر همین عبارت را جعفر بن نما در كتاب «مشیر الاحزان» كه بیست و چهار سال بعد از وفات سید تألیف كرده، ذكر نموده. [2] .

حاصل ترجمه آن كه: ال الله علیهم السلام چون در مراجعت از شام به عراق رسیدند، به دلیل راه فرمودند: ما را از زاه كربلا ببر. چون به سر تربت مطهر رسیدند، جابربن عبداله را با جماعتی از مردان بنی هاشم كه به زیارت آن حضرت آمده بودند ملاقات كردند و در یك وقت به آن جا رسیدند. پس مشغول نوحه و زاری و بنای تعزیه داری را گذاشتند و زنان قبایل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز در آن جا به این شغل عزاداری مشغول بودند. پس می گوییم سید معظم مذكور جلیل القدر عظیم الشان صاحب كرامات باهره و مناقب فاخره است در نزد كافه علمای اعلام، مولفات و تصانیفش مقبول و مطبوع اساتید و ارباب فن. ولكن مخفی نیست بر متدبر منصف كه مؤلفات بزرگان دین چه در مطالبی كه محتاج به فكر صائب و نظر ثاقب است و چه در اموری كه متوقف بر طول باع و تثبیت و اطلاع است در امتداد عمرشان، همه بر یك و نیره و نسق نباشند. كتابی كه در اوائل تحصیل و سن شباب نویسند، در اتقان و ضبط و جامعیت غالبا مشابهتی با آنچه در ایام تكمیل و اواخر عمر تألیف نمایند ندارد. اگر چه در ذهن چنان می آید كه هر كتابی به هر عالمی نسبت دهند، در زمان جلالت و بزرگی كه به تدریج شهور و سنین به آن جا رسیده تألیف نموده، و حال آن كه چنان نیست. چنان كه پوشیده نیست بر ناظر در مؤلفات اوایل سن ایشان و اواخر آن و این سید جلیل، كتاب «لهوف» را در اوائل سن تألیف نموده و شاهد بر این دعوی دو


چیز است: اول آن كه: طریقه ایشان در تمام مولفات كه موجود و علما از آن جا نقل كنند، بر ذكر مأخذ نقل و سند روایت است به قدری كه میسور بود و بر آن واقف شدند. به خلاف سیره ایشان در این كتاب و كتاب «مصباح الزائر» كه در این دو، ذكری از مأخذ و سند نیست، و وجهی جز عدم اتقانن تام در آن ایام و قلت اطلاع ندارد. و از «لهوف» مختصرتر هم تألیف دارد مثل «مجتنی» [3] و در آن جا ابدا نقلی بی ذكر مأخذ و مستند نكرده. پس اگر در نقل از آن كتاب ایرادی شود، منافات با بزرگی مقام و طول باع و كثرت اطلاعشان در احادیث و آثار ندارد؛ زیرا كه در آن درجات بعد از آن به تدریج پیدا شده. دویم آن كه: سید مذكور در كتاب «اجازات»، چون در مقام ذكر مؤلفات خود برآمدند تصریح نمودند كه من كتاب «مصباح الزائر» را در اوایل تكلیف نوشتم. و در اوایل «لهوف» فرموده كه: چون من «مصباح الزائر» را نوشتم و زائر از حمل آن مستغنی است از برداشتن مزار كبیری یا صغیری، خواستم چون زائر به جهت زیارت عاشورا مشرف می شود، با خود مقتلی نبرد، این مختصر را كه مناسب تنگی وقت زوار است در مقتل نوشتم كه به آن كتاب منضم شود. [4] .

و این كلام صریح است در آن كه «لهوف» به منزله متمم «مصباح الزائر»


است و در اوائل تكلیف تألیف شده. و این خود كافی است برای وضوح نبودن آن در اتقان و استحكام مثل سایر مؤلفات جلیله ایشان. چون این مقدمه مكشوف شد می گوییم: رسیدن اهل بیت در اربعین به كربلای معلا به نحوی كه سید در لهوف [5] ذكر نموده منافی است با امور بسیار و جمله از اخبار و تصریح جمعی از علماء اخیار. و به اختصار به آن اشاره میشود. اول آن كه: سید معظم مذكور بعد از مدتی خود ملتفت به بعضی از خرابیهای این نقل از آن راوی مجهول شده، لهذا در كتاب «اقبال» در اعمال روز بیستم صفر بعد از اشاره به آنچه در «لهوف» سابقا نوشته بود، فرموده: كه این بعید است؛ زیرا كه عبیدالله بن زیاد لعنه الله نوشت به یزید واقعه كربلا را و از او اذن خواست در حمل اهل بیت به سوی شام و ایشان را حمل نكرد تا جواب رسید و این محتاج است به نحو بیست روز یا زیاده. و وجه دیگر آن كه چون اهل بیت را به شام فرستاد، مروی است كه یك ماه ایشان را در مكانی جای دارند كه از سرما و گرما ایشان را نگاه نمی داشت. و صورت حال مقتضی است كه وصول ایشان به مدینه یا كربلا متأخر باشد از اربعین. [6] .

این خلاصه كلام ایشان است در «اقبال» و العجب كه در «لهوف» استیذان پسر مرجانه را از یزید و حمل او اهل بیت را بعد از آمدن جواب ذكر كرده و با این حال آن قصه را از آن راوی نقل فرموده. این دو هرگز با جمع نشود. دوم آن كه: احدی از اجلاء فن حدیث و معتمدین اهل سیر و تواریخ، در سیاق ذكر مقتل اشاره به این قصه نكردند با آن كه ذكر آن از جهاتی شایسته و محل اعتناء بود؛ بلكه از سیاق كلامشان انكار آن معلوم می شود.


شیخ مفید در «ارشاد» گفته: ثم امر بالنسوة ان ینز لن فی دار علیحدة معهن اخوهن علی بن الحسین علیه السلام، فافرد لهم دار یتصل بدار یزید، فاقامو ایاما، ثم ندب یزید النعمان بن بشیر و قال له تجهز لتخرج بهولاء النسوان الی المدینة - الی ان قال - و انفذ معهم فی جملة النعمان بن بشیر رسولا تقدم الیه ان یسیر بهم فی اللیل، و یكونوا امامة حیث لایفوتون طرفة، فاذا نزلوا انتخی عنهم و تفرق هو و اصحابه حولهم كهیئة الحرس لهم، و ینزل منهم حیث اذا اراد انسان من جماعتهم وضوءا او قضا حاجة لم یحتشم. فسار معهم فی جملة النعمان، و لم یزل ینازلهم فی الطریق و یرفق بهم - كما وصاء یزید - و برعونهم حتی دخلوا المدینة. [7] .

حاصل ترجمه مقدار شاهد مقام آن كه: یزید بن نعمان بن بشیر (و او از آن ده نفر اصحابی است كه با معاویه بودند) گفت: تهیه سفر ببین و این زنان را به مدینه برسان و او را وصیت كرد كه در شب سیر كند و در عقب اهل بیت باشد به نحوی كه از نظر او بیرون نروند، و در منازل از ایشان دور شوند كه اگار كسی از مخدرات حاجتی دارد، شرم نكند. و در اطراف ایشان متفرق شوند به منزله نگهبانان و نعمان به وصیت یزید عمل نمود و اهل بیت عصمت را به آرامی و مدارا برد تا داخل مدینه شدند. و نشود كه ایشان در سیر خود به كربلا روند و جابر را ملاقات كنند و چند روز عزاداری كنند، و شیخ مفید آنرا در محل معتمدی ندیده باشد، یا دیده و در این مقام اشاره به آن نكند. و قریب به همین عبارت را ابن اثیر در «كامل التواریخ» [8] ذكر كرده و طبری [9] نیز در تاریخ خود كه از تواریخ معتبره است


مختصری در این مقام گفته و در هیچ كدام ذكری از سفر عراق نیست. سوم آن كه: شیخ مفید در «مسار الشیعه» و در وقایع ماه صفر فرموده: و فی الیوم العشرین منه كان رجوع حرم سیدنا و مولانا ابی عبدالله الحسین من الشام الی مدینة الرسول علیهم السلام و هو الیوم الذی و رد فیه جابر بن عبدالله الانصاری صاحب رسول الله علیه و آله من المدینة الی كربلا لزیارة الی عبدالله علیه السلام و كان اول من زاره و یستحب زیارته. [10] .

در روز بیستم از ماه صفر رجوع حرم حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام بود از شام بسوی مدینه طیبه و آنروز روزی است كه وارد شد جابر بن عبدالله از مدینه به كربلا به جهت زیارت قبر حضرت ابی عبدالله علیه السلام و او اولین كسی است كه آنجناب را زیارت كرده. و قریب به همین عبارت را شیخ طوسی در «مصباح متجهد» [11] و علامه حلی در «منهاج الصلاح» [12] و كفعمی در دو موضع از «مصباح» [13] خود ذكر كرده. و ظاهر عبارت آن است كه روز اربعین از شام بیرون آمدند نه آن كه وارد مدینه شدند چنان كه بعضی توهم كردند؛ چه از دمشق تا مدینه كمتر از یك ماه سیر قافله متعارف نشود خصوص آن قافله حسب دستورالعمل یزید به نعمان كه با آن رفتار نموده و بعد ما بین این دو بلد، زیاده از دویست فرسخ است. و اگر مراد، آن بود تغییر عبارت نمی داد و در حق جابر كه اختلافی در ورود او در روز اربعین نیست به ورود، در این جا به رجوع تعبیر


نمی فرمود. و در هر حال این كلمات صریح است در نیامدن ایشان به كربلا، و الا ذكر آن در وقایع ماه صفر از جهاتی اولی بود. چهارم آن كه: تفصیل ورود جابر در كربلای معلی در دو كتاب معتبر موجود است و ابدا ذكری از ورود اهل بیت طهارت و ملاقات ایشان با جابر در آن جا نیست: اول شیخ جلیل القدر عمادالدین ابوالقاسم طبری آملی كه از تلامذه ابو علی پسر شیخ طوسی است در كتاب «بشارة المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم» كه از كتب نفیسه موجود است، مسندا روایت كرده از اعمش كه از بزرگان محدثین است و او از عطیة بن سعد بن جناده عوفی كوفی جدلی - كه او نیز از روات امامیه است و اهل سنت در رجال خود تصریح كردند كه او راستگو بود و در سنه 111 وفات كرد.- روایت كرده كه گفت: با جابر بیرون رفتیم به جهت زیارت حسین بن علی علیه السلام آنگاه شرح داد كیفیت ورود خود و جابر را به كربلا و اجمال آن، آن كه: جابر غسل كرد و خود را شبیه محرمان نمود و به سعد خوشبو كرد، و چون نابینا بود عطیه دستش را به قبر مطهر رسانید، پس بیهوش شد، آب بر او پاشیده به حال آمد. پس به سوز دل سخنانی جگر سوز به آن حضرت عرض كرد. آنگاه بر شهداء سلام كرد و در آخر كلامش گفت: كه ما نیز شریك بودیم در آن امری كه داخل شدید (یعنی مجادله و مقاتله و نصرت ذریة خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و شهادت) عطیه گفت: ما رنجی نكشیدیم و شمشیری نزدیم و سرهای این گروه از بدن جدا و زنانشان بیوه و فرزندانشان یتیم شدند چگونه در اجر با ایشان شریك باشیم؟ جابر در جواب، حدیث نبوی را كه خود شنیده بود، ذكر نمود كه هر كس دوست دارد عمل قومی را با ایشان در ثواب آن عمل شریك باشد. و گفت: نیت من و اصحابم بر همان نیت حسین علیه السلام و اصحاب اوست. آنگاه فرمود: مرا ببرید به طرف خانه های كوفه. چون قدری از مسافت راه طی شد فرمود: ای عطیه آیا تو را وصیتی بكنم؟ و گمان ندارم بعد از این سفر دیگر تو را


ملاقات كنم. پس امر كرد او را به دوستی دوستان آل محمد علیهم السلام و دشمنی با دشمنان ایشان. [14] .

و از این خبر شریف معتبر معلوم می شود جابر چند ساعتی بیش، در آن جا درنگ نكرد و كسی را ملاقات ننمود. و به حسب عادت نشود كه اهل بیت وارد شوند و با جابر ملاقات كنند و عطیه در نقل چگونگی آن سفر زیارت با جابر ابدا اشاره به آن نكند. دوم: سید جلیل مذكور طاب ثراه در كتاب «مصباح الزائر» در اعمال روز اربعین روایت كرده از عطا، و ظاهرا همان عطیه مذكور در خبر سابق است، گفت: من با جابر بودم روز بیستم صفر چون به غاضریه رسیدیم؛ آنگاه قصه غسل و سعد و بیهوشی را ذكر نمود. پس از افاقه زیارتی از او نقل كرد كه به آن بر آن حضرت سلام كرد و معروف است آن زیارت به زیارت آل الله و نیز زیارت مختصری برای علی بن الحسین علیه السلام و نیز مختصری برای شهداء. آنگاه رفت بر سر قبر ابی الفضل و زیارت كرد و نماز بجای آورد و رفت [15] .

و ابدا اشاره در آن خبر از آن قصه نیست. و گمان ندارم صاحب عقل سلیمی باور كند كه حضرت سجاد علیه السلام به آن جا بیاید و در ظاهر، اول زیارت آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زیارتی و سخنی از آن حضرت نقل نكند و از جایز نقل زیارت كند، كه تا كنون شیعیان در آن روز به آن عمل كنند. پنجم آن كه: ابو مخنف لوط بن یحیی از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سیر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبار؛ چنان كه از نقل اعاظم علمای قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم می شود، ولكن افسوس كرد اصل مقتل بی عیب او در دست نیست و این مقتل موجود كه به او نسبت


دهند، مشتمل است بر بعضی مطالب منكره مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادی و جهال به جهت پاره از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده و بر متفردات آن هیچ وثوقی نیست. و لهذا ما قصه ورود اهل بیت را به كربلا در اربعین به او نسبت ندادیم حال آن كه قریب به عبارت «لهوف» را او نیز دارد. و عالم جلیل شیخ خلف آل عصفور در بعضی رسائل خود كه اجوبه سی مسأله است زحمت بسیاری در تطبیق اعظم منكرات آن كتاب بر اصول مذهب كشیده و لكن بر متأمل در آن پوشیده نیست كه جز تلكف حاصلی ندارد. به هر حال در این اعصار برای آن مقتل نسخ مختلفه به زیاده و نقصان دیده شده و آن نسخ در این مطالب متفقند كه اهل بیت جلالت را زمان حركت از كوفه، از راه تكریب و موصل و نصیبین و حلب و شام بردند و آن راه، راه سلطانی است و غالبا آباد و به دهكده بسیار و شهرهای معموره عبور می كند. و از كوفه تا شام از آن راه قریب چهل منزل است و قضایای عدیده و بعضی كرامات در ایام سیر از آن راه در آن جا موجود، و نشود تمام آن از دس و ضاعین باشد، سیما كه در بعضی از آنها داعی بر وضع نیست. و علاوه بر آن شواهد بسیار بر صدق اصل این مطلب كه سیر، از آن راه بوده یافت می شود از سایر كتب معتبره؛ مثل قصه دیر راهب قنسرین و بروز كرامت باهره از سر مبارك در آن جا. چنان كه ابن شهر آشوب در «مناقب» خود نقل كرده. [16] .

(و قنسرین در یك منزلی حلب است كه در سنه سیصد و پنجاه و یك به جهت غارت روم خراب شد) و قصه یحیی یهودی حرانی و شنیدن او تلاوت قرآن را از سر منور در وقت عبور از آن جا و اسلام و شهادت او چنان كه فاضل متبحر جلیل سید جلال الدین عطاءالله بن السید غیاث الدین فضل الله بن سید عبدالرحمن محدث معروف در كتاب «روضة الاحباب» نقل


كرده و گفته: قبر یحیی در آن جا است و معروف است به یحیی شهید و دعا در سر قبر او مستجاب می شود. و حران شهری بود در شرقی فرات در بلاد جزیره و در آن بلادی است ما بین فرات و دجله. و نیز قریه ای است از توابع حلب و احتمال هر یك می رود. و او نیز اكثر آن منازل را اسم برده و قضایا را نقل كرده با اختلافی در آن با آنچه ابو مخنف گفته. و تصریح عالم جلیل بصیر عمادالدین حسن بن علی طبرسی صاحب مؤلفات راثقه مثل «اسرار الامامة» و غیر هادر كتاب «كامل السقیفه» كه معروف است به «كامل بهائی» بر آن كه: در آن سیر، به آمید و موصل و نصیبین و بعلبك و میافارقین و شیرر [17] عبور نمودند. [18] .

وآمد، كنار دجله است مثل موصل، و چهارم در سه منزلی شام است و پنجم نزدیك به دیار بكر است كه از بلاد جزیره است و ششم قریب به حماة بین حلب و شام است. و بعضی قصص و حكایات برای آن منازل نقل كرده و محل گذاشتن سر مبارك در معرة كه در دو فرسخی حلب است و از قرای اوست. چنان كه بعضی از علمای اعلام نقل كردند و ذكر این منزل و چگونگی رفتار اهل آن با لشكر ابن زیاد در آن مقاتل موجود است. و نیز فاضل المعی ملا حسین كاشفی قضایای متعدده در حین عبور از


بسیاری از آن منازل در كتاب «روضة الشهداء» [19] نقل كرده و غیر این مواضع كه حال در نظر نیست. و غرض تمسك و استشهاد به هر یك از آنها نیست هر چند بعضی از آن در نهایت اعتبار است بلكه از مجموع آن، منصف اطمینان تام پیدا خواهد كرد كه سیر از آن خط بود. علاوه معارضی و خلافی از اخبار و كلمات اصحاب تاكنون به نظر نرسیده و چون عاقل تأمل كند، سیر از كربلا به كوفه و از آن جا به شام باملاحظه اقل ایام توقف در آن دو بلد و از شام تا كربلا در مدت چهل روز، از ممتنعات خواهد شمرد. و اگر از آنچه گفتیم اغماض كنیم و فرض نمائیم كه سیر از بریه و غربی فرات بود، آن هم بعد از تأمل صادق، نظیر اول است؛ چه از كوفه تا شام به خط مستقیم، یكصد و هفتاد و پنج فرسخ است. روز دوازدهم ورود كوفه، سیزدهم انعقاد آن مجلس می شود و ایام رفتن قاصد به شام و مراجعت به كوفه كمتر از بیست روز - چنان كه در اقبال گفته - نشود. و این استیذان ابن زیاد از یزید و حمل اسیران را به شام بعد از آمدن جواب را، سید در «لهوف» نیز ذكر كرده. [20] .

و ابن اثیر در «كامل» نقل كرده: كه چون آل حسین علیه السلام به كوفه رسیدند، ابن زیاد ایشان را حبس نمود و قاصدی نزد یزید فرستاد و اخبار كرد به حال ایشان، روزی سنگی در آن محبس افتاد كه مكتوبی به آن بسته بود و در آن نوشته بود: قاصدی به جهت امر شما نزد یزید رفته، روز فلان به آن جا می رسد و روز فلان برمی گردد. پس اگر آواز تكبیر شنیدید، پس یقین كنید كه شما را خواهند كشت و گرنه شما را امان دادند. چون دو روز یا سه روز به آمدن قاصد مانده بود، باز سنگی كه به آن نوشته بسته بود به آن جا افتاد و در آن نوشته بود وصایای خود را بكنید كه


زمان رسیدن قاصد نزدیك شده. چون قاصد رسید معلوم شد یزید امر كرده كه ایشان را نزد او فرستند. [21] .

و اما آنچه بعضی از افاضل علما در حواشی بر مزار «بحار» احتمال داده كه استیذان و جواب به توسط كبوتر بود كه ملوك سابق آن را به جهت قاصدی و بردن خط از بلدی به بلدی تربیت می كردند، فاسد است؛ زیرا كه در عصر بنی امیه و اوایل بنی عباس این كار متداول نبود، بلكه شهاب الدین احمدبن یحیی بن فضل الله العمری تصریح كرده در كتاب «تعریف» كه اصل آن قسم كبوتر كه آن را حمام هندی و حمام رسائلی می گویند در موصل بوده و ملوك فاطمیین بسیار به او اعتنا داشتند. و از كتاب «نمائم الحمائم» محی الدین این عبد الظاهر نقل كرده كه اول ملوك كه آن را از موصل نقل كرد، نورالدین محمودبن زنگی بود در سنه 565. و بالجمله از «اقبال» گذشت كه یك ماه در حبس شام بودند و بعد از بیرون آمدن، هفت روز مشغول عزاداری بودند چنان كه در «كامل بهائی» است. [22] .

و محمد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته كه: یزید ده روز ایشان را در خانه خود نگاه داشت و بعد از آن ایشان را روانه كرد. در مراجعت با نهایت اجلال و اكرام و تأنی و وقار در شب سیر می كردند. [23] .

چنان كه از كلام شیخ مفید كه گذشت و دیگران معلوم می شود. و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقیم سیر كرده باشند، مدت سیر قریب به بیست و دو روز خواهد بود. و حال آن كه از آن خط به جهت قلت آب و سایر مایحتاج، سیر میسر نباشد خصوص برای آن قافله زنان و كودكان و ضعیفان.


ششم آن كه: با رسیدن حضرت سجاد علیه السلام در آن روز به كربلا و جماعتی از مردان بنی هاشم، و مشرف شدن ایشان به زیارت حضرت ابی عبدالله علیه السلام با جابر در یك روز بلكه در یك وقت، مناسب نبود جابر را اول زائر آن حضرت گویند و این را از مناقب او شمردند. شیخ مفید در «مسارالشیعه» چنان كه گذشت گفته: و هو اول من زاره [24] و شیخ ابراهیم كفعمی در حاشیه فصل چهل و یكم «جنه» خود گفته: و انما سمیت زیارة الاربعین لان وقتها یوم العشرین من صفر و ذلك لاربعین یوما من مقتل الحسین علیه السلام و هو الیوم الذی ورد فیه جابر بن عبدالله الانصاری صاحب النبی صلی الله علیه و آله و سلم من المدینة الی كربلا لزیارة الحسین علیه السلام و هو اول من زاره من الناس. [25] .

زیارت مذكور در متن كتاب را، زیارت اربعین می گویند؛ زیرا كه وقتش در روز بیستم صفر است كه چهل روز از شهادت حضرت ابی عبدالله علیه السلام گذشته. و آن روزی است كه وارد شد در آن روز جابر انصاری از مدینه به كربلا به جهت زیارت آن حضرت و او اول كسی است كه آن جناب را زیارت كرده از مردمان. و چه خوش گفته شاعر:



زائر اول جناب جابر است

جان فدای آن كه اول زائر است



هفتم آن كه: بر هر ناظری در كتب مقاتل مخفی نیست كه بعد از ندامت ظاهری رجس پلید یزید و عذر خواستن و مخیر نمودن آل الله را بین ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلی مدینه طیبه و اختیار كردن ایشان مراجعت را، در این كه به عزم مدینه از شام بیرون رفتند و از عراق و كربلا ذكری در آن جا نبود و بنا به رفتن آن سو نبود و راه شام به عراق، از خود شام از راه حجاز


جدا می شود و قدر مشتركی ندارند. چنان كه از مترددین شنیده شده و از اختلاف طول این سه بلد با یكدیگر معلوم می شود. پس هر كه خواهد از شام به عراق رود، از آن جا عازم و به خط عراق خواهد سیر كرد. و اگر اهل بیت از آن جا به این عزم بیرون آمدند چنان كه ظاهر عبارت «لهوف» است بی اطلاع آن خبیث و بی اذن او هرگز برای ایشان میسر نبوده و نشود در آن مجالس ذكری از این عزم نشود. و ظاهر است كه در سیر به عراق جز زیارت تربت مقدسه، مقصدی نداشتند و گمان نمی رود با آن خبیث سریره یزید و پلیدی فطرتش اگر اظهار می كردند و اذن می خواستند، راضی شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان كند، با آن دنائت طبع و بی حیائی، كه دویست دینار دهد و بگوید این به عوض آنچه از شما رفته. به هر حال این استبعادی است كه بالمره وثوق را از كلام آن راوی مجهول كه در «لهوف» از او نقل كرده - و البته یكی از اهل سیر و تواریخ است - می برد. و چون منضم شود به آن، شواهد متقدمه، اساس این احتمال از اصل خراب خواهد شد. و با این حال اخبار جزمی روضه خوانان به وقوع این واقعه به مجرد كلام مذكور، كاشف از نهایت جهل و تجری است. و كاش به همان چند سطر «لهوف» [26] یا مقتل ابی مخنف قناعت می كردند و آن را مانند ریشه درخت در زمین شور زار قلب ویران نمی كاشتند آنگاه این همه شاخه و برگ از او نمی رویانیدند پس از آن، این همه میوه های گوناگون اكاذیب از آن نمی چیدند و از زبان حجت بالغه خداوند حضرت سجاد علیه السلام این همه دروغ


در وقت ملاقات خیالی با جابر نقل نمی نمودند! كار به آن جا رسیده كه عطیه كوفی محدث تابعی را علام مملوك جابر انصاری مدنی كردند آنگاه او را آزاد كنند چون مژده ورود اهل بیت را برای جابر آورد و لنعم ماقیل. ما اجراهم علی الرحمن و علی انتهاك حرمة الرسول و آله علیهم السلام. چه خوش گفته است سعدی [27] در این جا: الا یا ایها الساقی ادركاسا و ناولها.


[1] لهوف، علي بن طاووس، ص 86.

[2] مشيرالاحزان، ابن نما، ص 107.

[3] نام كامل اين كتاب «المجتني من الدعاء المجتبي» است كه توسط بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي به چاپ رسيده است.

[4] الملهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، تحقيق فارس حسون، ص 87. البته دلائل مؤلف گرچه قابل اعتناست ولي غير قابل خدشه نيست. زيرا با تعريفي كه در كتاب اجازات خود از اين كتاب مي كند، نشان مي دهد كه اين كتاب همواره مورد توجه سيد بوده است. رك: بحارالانوار، ج 107، ص 42.

[5] همان، ص 225.

[6] اقبال، سيد بن طاووس، ص 589.

[7] الارشاد، شيخ مفيد، تحقيق آل البيت، ج 2، ص 122.

[8] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 440.

[9] تاريخ طبري، جرير طبري، ج 4، ص 353.

[10] مسارالشيعه، شيخ مفيد، ص 46، ضمن مجموعه مصنفات شيخ مفيد، جلد هفتم.

[11] مصباح المجتهد و سلاح المتعبد، شيخ طوسي، تصحيح و مقابله اسماعيل انصاري زنجاني، جزء سوم، ص 730.

[12] مختصر كتاب مصباح المتهجد است كه مؤلف در دارالسلام نيز از آن نقل مي كند ولي اين كتاب به چاپ نرسيده است. رك الذريعة، تهراني، ج 33، ص 164.

[13] المصباح، كفعمي، ص 489 و 510 در حاشيه كتاب، بيروت، موسسه اعلمي، طبع سوم، 1403.

[14] بشارة المصطفي، طبري، ص 75 - 74.

[15] بحارالانوار، مجلسي، ج 101، ص 329 به نقل از مصباح الزائر.

[16] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 60.

[17] در متن چاپي و نسخه موجود شيرز آمده ولي صحيح آن شيزر با تقديم الزاي علي الراء است كه قريه اي نزديك معرة كه حماة يك روز فاصله دارد. و در «كامل» بهائي شبديز آمده است كه نام دو موضع است: يك موضع آن سامراء است و موضع ديگر بين حلوان و قرميسين. رك: معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 3، ص 283 - 282.

[18] در «كامل» بهائي ذكري از مسير بازگشت اهل بيت عليهم السلام نشده؛ ولي مسير آمدن اسراء از كوفه به شام را مختصر آورده است و حوادثي را از ميانه راه نقل مي كند. كامل بهائي، ج 2، ص 292 و291.

[19] روضة الشهداء، كاشفي، تصحيح و حواشي علامه شعراني، ص 378 - 367.

[20] الملهوف، سيد بن طاووس، تحقيق فارس حسون، ص 208 - 207.

[21] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 437.

[22] كامل بهائي، عمادالدين طبري، ج 2، ص 302.

[23] اين مضمون در «طبري» ديده نشد. او مدت عزاداري اهل بيت عليهم السلام را در شام سه روز ذكر مي كند. تاريخ طبري، ج 4، ص 353.

[24] مسارالشيعه، شيخ مفيد، ص 46.

[25] المصباح، كفعمي، فصل 41، ص 489.

[26] تفاوت ميان آنچه در «لهوف» آمده با آنچه از زبان روضه خوانان و مداحان شنيده مي شود از زمين تا آسمان است! تمامي آنچه سيد در لهوف نقل مي كند، تنها شش خط است. اما آنچه بافته شده و حواشي ساخته شده آن را، اگر كسي گرد آورد، كتابي بيش از خود لهوف خواهد شد!! و اين است هنر بافندگي!، زيرا اين مقدار، منظور مداحان را كه شور افكني است، حاصل نخواهد كرد!!.

[27] اين شعر از حافظ است نه سعدي.